بله! قاعدتاً این پست رو باید دیروز میذاشتم اما متاسفانه نتونستم به سرور بیان وصل بشم! پس بالاجبار امروز میذارم!

روز اول کاری هم با تموم خوبی ها و بدی هاش گذشت و رفت!

شریک پیمانکار که یه پیره مرد بد اخلاق و ریز اندامه، جون میده واسه گیر دادن! پس وظیفشو حسابی خوب انجام میده و ۸ ساعت بکوب رو اعصابمونه!

منم تصمیم گرفتم انقد شل کار کنم که پدرش در بیاد! چون پیمانکار حسابی میشناسه منو و دست پرورده خودشمو میدونه دستم تنده، فلذا شریکش نمیتونه بهم بگه تند تند کار کن! 

تازه پیمانکار هم دست و دل بازی کرده و یه کلمن خریده😅

وجه جالب کار امروز اونجا بود که یه روحانی عزیز رو که میشناختمش و تو اعتکاف دیده بودمش-اون منو نمیشناسه- جوشکار پروژه هست! البته یکم سختشه کار کردن، یا شایدم برای اینکه سنگ فرز نره رو اعصاب برقکارا هی وسط کار استراحت میکرد! خلاصه خیلی دوسش دارم و کارش خیلی خوبه و قبول دارمش! کارش درسته حاجی!

خلاصه که امروز هم گذشت و باز به حرف بابام رسیدم! بخوای نخوای میگذره! سخت بگیری سخت، آسون بگیری آسون!

وقتتون بخیر

دوستون دارم