از دردی که میکشیم

وبلاگی برای آیندگان، از دردی که میکشیم

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ایول

یول به برابچ آلمانیمون!


و همچنین مرسی از آمریکا و انگلیس و فرانسه و چین!

دوستان سنگ تموم گذاشتین!!!

+الکی مثلا من نمیدونم چه خبره!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد اس اچ

یعنی میشه؟

یعنی میشه تموم شه؟

یا حد اقل تغییر کنه؟

این قسمت زندگیم زیادی خش داره

دیگه داره عصبانیم میکنه...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد اس اچ

خسته ام

خسته ام خدا

از تنهایی

از مهربون بودن و تنها بودن

خسته ام از دویدن های بی ثمر

خسته ام از بس خودم رو مقصر دیدم، نتیجه ایی ندیدم...

خسته ام از بس کنار اومدم و تغییر کردم، ولی گذشته رو بهتر دیدم

خسته ام از بس فکر کردم نزدیک هدف دارم بیخیالش میشم اما هزاران فرسخ دورتر از هدف بودم

خسته از از هدف گذاری های بی هدف

از دویدن های بی برکت

خدایا خسته ام

از خودم

دورم

اطرافم

همه کس و همه چیزم

براستی من کی ام؟

کجام؟

چرا باید اینجا باشم؟

کجا باید برم؟

دلم یه بغل تنهایی میخواد

تنهایی ایی که تموم نشه

و آروم توش زندگی کنم

هیچ فراز و هیچ نشیبی نداشته باشه

دلم یه چایی نبات میخواد

کنار دریا

همراه یه پیپ چاق شده

یا حد اقل یه سیگار بهمن سوئیسی...

و فردایی که هیچوقت نرسه...

خدایا، دنبال خیلی چیزها گشتم

تا وقتی ازت دور ام اذیت نشم

اما مشکل همینجاست

همین میانبر ها

همیش اشتباهات متداول...

همین بی حواسی ها

همین گم کردن ها...

خدایا، من روزی ام رو گم نکردم

آینده ام رو هم گم نکردم

دنیا و آخرتم رو هم گم نکردم...

خدایا

من، فقط تورو گم کردم...

چجوری پیدات کنم؟

تو کدوم مسجد؟

کدوم صحن؟

کدوم امام زاده؟

کدوم خونه؟

کدوم کوچه؟

و...

باز هم اشتباهی متداول...

تو همین نزدیکی هستی

نزدیک تر از رگ گردن بمن...

من نمیتونم

خدایا من نمیتونم گمت نکنم...

توروخدا کاری کن همیشه با من بودنت رو با اعماق وجودم حس کنم...


شبتون پر ستاره

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد اس اچ

یه آپدیت عجیب

بعد مدتها که مطمئنم 10 روز بیشتره اومدم و سری به وبلاگ زدم

نمیدونم بخوام براتون از دو تا بیماری سختی که تحمل کردم بگم؟

از تجربه هام بگم؟

از محرمی که حالی نداد بهم بگم؟

از کار بگم؟؟؟

از، از، از...

نمیدونم چی شد که دستم سمت آپ کردن وبلاگ نرفت

نمیدونم چرا هر وقت میخواستم بیام سمت وبلاگ، یه صدای درونی بهم میگفت نه، هنوز وقتش نیست!

نمیدونم، هیچی نمیدونم

تنها چیزی که میدونم اینه که زندگی همین حالاست، اگر لذت ببری، بردی و اگر لذت نبری...

اگر بخوام بیشتر فکر کنم فکر های ناهنجاری رو یادم میاد که لذت زندگی کنونی ام رو ازم میگیره...

پس بیخیال فکر و خیال اضافی

حال رو دریاب!

خبر جدید اینه که میخوام از این به بعد هر از چند گاهی براتون دکلمه بخونم و توی وبلاگ براتون بذارمش، فقط نیاز به آهنگ ملو دارم! هرچی دارین بفرستین واسم!

امیدوارم توی لحظه زندگی کنید، حسرت گذشته رو نخورید و زیادی به آینده فکر نکنید!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد اس اچ

گاهی...

گاهی پیش میاد بخوام وبلاگ رو آپدیت کنم

اما وقتی نت گوشی رو روشن میکنم... اوف، های دی بازی و تلگرام و اینستاگرام و خیلی چیزای دیگه باعث میشن فراموش کنم

فراموش کنم خودم رو، قولم رو، قرارم رو، حرفم رو، دوستم رو و...

حرف برای گفتن زیاده اما چون مطمئن نیستم ازشون نمیزنمشون

الآن حال درونی خوبی ندارم. تازه ۱۹ سالمه، میتونم خودمو جمع و جور کنم، اما بخدا پسر بودن سخته! تو فقط مسئولیت خودتو نداری... تو حد اقل مسئولیت همسر و ۳ تا بچت رو هم از الآن داری...

مبادا روزی برسه که بخاطر روز اول مدرسه بچت، حتی با التماس هم نتونی مرخصی بگیری! مبادا روزی که همسرت میخواد بچت رو بدنیا بیاره نتونی کنارش باشی! مبادا روز هایی رو که باید باشی، مشغول کار واسه ی دیگران باشی...

مبادا نتونی حرف بچت رو عملی کنی، مبادا بچت چشم و دلش سیر نباشه، مبادا همسرت لباس خوب نداشته باشه، مبادا همسرت پیش خواهرت خجالت بکشه...

وای خدا تو مغزم پره از این مبادا ها

خدا فقط خودت کمکم کن😢

اینجا تنها جاییه که میتونم راحت باشم. منم فقط یکی میشناسه! خودش میدونه... خدارو شکر چفت و بندش خوبه!

عقد داداشمم گذشت. ایشالا خوشبخت ترین زوج دنیا باشند! ولی گذر عمر عجب میگذرد! انگار همین دیروز بود دعوا و کتک کاری هامون! همین دیروز بود سر کار رفتنش، دانشگاه رفتنش، سربازی رفتنش...

ولی یه اتفاق خوبی ک افتاد این بود که اولاً به وقتش رسیدم، دوماً حاجی بی اعصاب کلی بهم حال داد و یساعت مرخصی با حقوق داد! حالا میبینم درونش خیلی خوب و تمیزه!

خلاصه که دلم واستون تنگ شده بود و یکمم پر بود از خودم...

+من بمیرمم نمیذارم حتی یکی از این مبادا ها رخ بده...

++خدا خودش منو بابت سهل انگاری هام ببخشه😣

+++یه روز خوب میاد!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد اس اچ

دومین روز کاری هم بدر!

بعله

آدم گاهی حسش نمیاد وبلاگشو آپدیت کنه!

گاهی اعصابشو نداره

گاهی نیاز داره به یه پست سکوت

به یه پیام سادگی

به یه گوشی حالت پرواز

به یه مخ خالی...

تو ب چی نیاز داری؟

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد اس اچ

روز اول کاری، قط بودن سرویس بلاگ!

بله! قاعدتاً این پست رو باید دیروز میذاشتم اما متاسفانه نتونستم به سرور بیان وصل بشم! پس بالاجبار امروز میذارم!

روز اول کاری هم با تموم خوبی ها و بدی هاش گذشت و رفت!

شریک پیمانکار که یه پیره مرد بد اخلاق و ریز اندامه، جون میده واسه گیر دادن! پس وظیفشو حسابی خوب انجام میده و ۸ ساعت بکوب رو اعصابمونه!

منم تصمیم گرفتم انقد شل کار کنم که پدرش در بیاد! چون پیمانکار حسابی میشناسه منو و دست پرورده خودشمو میدونه دستم تنده، فلذا شریکش نمیتونه بهم بگه تند تند کار کن! 

تازه پیمانکار هم دست و دل بازی کرده و یه کلمن خریده😅

وجه جالب کار امروز اونجا بود که یه روحانی عزیز رو که میشناختمش و تو اعتکاف دیده بودمش-اون منو نمیشناسه- جوشکار پروژه هست! البته یکم سختشه کار کردن، یا شایدم برای اینکه سنگ فرز نره رو اعصاب برقکارا هی وسط کار استراحت میکرد! خلاصه خیلی دوسش دارم و کارش خیلی خوبه و قبول دارمش! کارش درسته حاجی!

خلاصه که امروز هم گذشت و باز به حرف بابام رسیدم! بخوای نخوای میگذره! سخت بگیری سخت، آسون بگیری آسون!

وقتتون بخیر

دوستون دارم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد اس اچ

یک روز دیگر هم به در!

۵ مهر ماه هم با خوبی ها و بدی هاش گذشت!

حرف تکراری ایه بخوام از کلیشه های ''چی تو امروز یاد گرفتی'' استفاده کنم. دیگه مهم نیست چی یاد گرفتی، مهم اینه چیزی که یاد گرفتی از خواب بیدارت کرده یا نه؟!

هر روز سختی های خاص خودشو داره، اما بقول بابام میگذره. سخت بگیری سخت میگذره، آسون بگیری آسون میگذره.

امروز رفتم سراغ برقکاریم. علارقم میل باطنی خودم باید جایی که دوست ندارم کار کنم. اما یا تمومش کن، یا بمیر!

به امید خدا

حرفی داشتید در خدمتتون هستم!


راستی یادم رفت بگم، با مستر مرادی آشنا شدم! نویسنده وبلاگ ''مُنَقَّش''

پسر خوبیه، اما باید یخش وا بشه تا باهام بیشتر رفیق بشه😆 من بهش میگم مستر مرادی نو اعصاب 😆

آدم آروم و منطقی ایه. یه مذهبی سیاسی خفن که منو بدجور یادم خودم میندازه. با یه قوه ی تخیل خفن که فقط کافیه فکر کنه تا یه رمان بده بیرون! امیدوارم هرجا هست موفق باشه!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمد اس اچ

آنچه گذشت!

از عجایب نتورک همینه دیگه!

دپرس دپرس، منفیه منفی میری جلوی لیدر ها، آنچنان شارژت میکنند که انگار سقف زدی:)

رفتم پی کارم، قرار شد بازم تلاش کنم و ادامه بدم! قرار شد سر کار برم و دستمو به دهنم برسونم!

اما یه جمله، واقعاٌ ذهنمو مشغول کرد!


یا انجامش بده، یا بمیر! به این میگن تعهد!


این جمله مثل پتک تو سرم ترکید

دنیامو میخوام روش بریزم!

به امید شادی هاتون!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد اس اچ

مشقت؟ ترس؟ شکست؟؟

طبق گفته ی پست قبلی، برخلاف عقایدم، باید دروغ بگم

آی خدا، چه کار سخت و بدی

میشه تموم بشه؟!

باز داداشم منو به کار گرفت و منو نردبون پیشرفت خودش کرد و پاشو رو سرم گذاشت عین همیشه. تنها امید من به ادامه ی زندگی روز های خوبیه که انتظار دارم بیان...

بوی سوئیچ آف شدنم توی نتورک مارکتینگ داره میاد. بالاخره منم صبرم تموم میشه خوب! به اندازه ی کافی نه، خیلی بیشتر از کافی صبر کردم. لیدر ها بهم خدمات دادند، اما دیگه بسه، نمیتونم خدماتشون رو جبران کنم، نمیتونم نگاه سنگین پدرم رو، نگاه سرد مادرم رو تحمل کنم دیگه. من پول لازمم، درسته نتورک توی ۲ یا ۳ سال آینده بمن پول میده، اما من الان به پول نیاز دارم...

خدا بزرگه، ساعت ۷ جلسه دارم. این موضوع رو مطرح میکنم، به امید اینکه "همینه، همینه که هسسسسسسست" نشنوم...

خدایا به امید خودت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد اس اچ